مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)



مادر شهید محمدخانی

نوروز ۹۲ همه ی خانواده به اتفاق محمدحسین عازم سفر حج عمره شدیم. یک شب وقتی برای نماز جماعت مغرب وعشابه مسجدالنبی رفتیم قرار گذاشتیم بعد از نماز در صحن مسجد النبی یکدیگر را ببینیم.

همه کنار نزدیکترین دیوار به بقیع کنار هم نشستیم. طوری که شرطه ها به ما شک نکنند و ما را بلند نکنند

محمدحسین حال خوشی داشت شروع کرد به خواندن روضه مادر روضه آتش و میخ و درودیوار و ما آرام گریه میکردیم که شرطه ها متوجه ما نشوند. وقتی به ما نزدیک میشدند محمد حسین صدایش را پایین می آورد و وقتی از ما فاصله میگرفتند بلند روضه می خواند

فاطمیه از راه می رسد ومن جای خالیت را بیشتر حس میکنم و چقدر دلم هوای روضه خواندنت را می کند

حاج عمار

شهید محمدحسین محمدخانی

فاطمیه

@ra_sooll


رفیق مثل رسول 

کوله ها را خالی کردیم. طناب ها را دور دست به حالت پروانه ای پیچیدیم ,گذاشتیم کنار. برای اینکه روی کوله سوارش کنیم, در کیسه ای که روح الله داده بود ,پارچه بژرنگی که درش با دوتا بند مشکی که از آن بیرون بود ,محکم می شد ,از آن پارچه استفاده کردیم .به فرید گفتم: "بیا باهم چک کنیم. من می گم ,تو ببین هست یا نه ؟"

طناب چه

هست 

کاربین دوتا 

هست ;یکی هشتی ,یکی معمولی 

صندل و دوشی 

هست 

یومار و دستکش 

بله قربان همه چیز هست .

نگاهی به فریدکردم،.خیلی جدی گفت:"چیه توقربانی دیگه.من مطمئنم که یک روزی توآدم نظامی موفقی دریک رده خاصی میشی که نیروهای تحت امرت بله قربان میگن"باخنده گفتم: "من یک روزی قربانی می شم ;مثل آیه ی ((و فدیناه بذبح عظیم))۱ آن هم فقط برای حضرت زهرا سلام الله علیها ".

اسم حضرت زهرا سلام الله علیها که آمد ,انگار به دل هردومان چنگی زده باشند ,فرید گفت: "ان شاءالله دوتایی ".

تو دلم گفتم: "من زودتر ".

تمام وسایل را مرتب داخل کوله گذاشتیم .چیزهای بزرگ و خاص راهم که داخل کوله جا نمی شد, روی کوله سوار کردیم .

1.سوره ی مبارکه صافات ,آیه 107(و ما قربانی بزرگی را فدای او ساختیم .)

@ra_sooll


اے شـهیــد

آخر 

مجلس 

ڪجاست

تا من

هم 

بنشینم.!

از آخرمجلس شهدا را چیدند

دست ماهم بگیر

شهـیدمدافع حرم محمـد تقـی ارغـوانـی

تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۱۱/۲۲

سالروز شهادت


ڪلام شهید: 

هنوز از پس قرنها، نداۍ هَل مِن

نـاصـِرِ یَنـصُرنۍ سیـدالشّــ‌هدا

بگوش میرسد و ڪربلا در تڪرار است.

شهید مدافع حرم سید احسان میرسیار

سالروز شهادت

@modafeonharem


دو رفیق 

دو همرزم 

دو شهید جاوید الأثر

شهیدمدافع حرم سردارحاج رضافرزانه

شهیدمدافع حرم سردارحاج اصغرفلاح پیشه

تاریخ شهادت:٩٤/١١/٢٢

یادبود قطعه ٢


این طفل عجب غمی به سیما دارد

انگار هوس دیدن بابا دارد

تلنگر به بعضی ها

این لحظه چند؟؟؟؟؟

شهید جاویدالاثر

فرزند شهید مهدی ثامنی‌راد

سالروز شهادت

@modafeonharem


کاری که محمد تقی را از بقیه متمایز میکرد خدماتی بود که این شهید عزیز به اطرافیان خود بدون چشم داشت  . به عنوان مثال ؛ وقتی داخل خانه ای میشدیم که اسکان پیدا کنیم ،ابتدا خانه را نظافت میکرد بعد لباس های خودش را میشست بعد هم تمیز کاری های اطراف را انجام میداد و وقتی که گفتیم هر روز یک شهردار برای خانه انتخاب کنیم (فقط جهت اطلاع عرض کنم که در سربازی و کلا منطقه های نظامی به یک نفر که در طول روز همه کارهای شست و شو و پخت و پز اتاق را انجام دهد شهردار میگویند) ،شهید اربابی مخالفت کرد و می گفت : هر کاری دارید به من بگویید تا انجام بدهم.

و این اخلاق شهید اورا از بقیه متمایز کرده بود.

شهید مدافع حرم محمد تقی اربابی

سالروزشهادت

@modafeonharem


مادر شهید محمدخانی

نوروز ۹۲ همه ی خانواده به اتفاق محمدحسین عازم سفر حج عمره شدیم. یک شب وقتی برای نماز جماعت مغرب وعشابه مسجدالنبی رفتیم قرار گذاشتیم بعد از نماز در صحن مسجد النبی یکدیگر را ببینیم.

همه کنار نزدیکترین دیوار به بقیع کنار هم نشستیم. طوری که شرطه ها به ما شک نکنند و ما را بلند نکنند

محمدحسین حال خوشی داشت شروع کرد به خواندن روضه مادر روضه آتش و میخ و درودیوار و ما آرام گریه میکردیم که شرطه ها متوجه ما نشوند. وقتی به ما نزدیک میشدند محمد حسین صدایش را پایین می آورد و وقتی از ما فاصله میگرفتند بلند روضه می خواند

فاطمیه از راه می رسد ومن جای خالیت را بیشتر حس میکنم و چقدر دلم هوای روضه خواندنت را می کند

حاج عمار

شهید محمدحسین محمدخانی

فاطمیه

@ra_sooll



دختر شهید مدافع حرم

سردار حاج حمید مختاربند 

رفتن به جمکران و خواندن نماز امام زمان(عج) جزو برنامه های ثابت پدرم بعد از ست در قم بود.

یک بار که همراه ایشان برای زیارت به مسجد جمکران رفته بودیم ؛ به تازگی حیاط مسجد را گسترش داده بودند ، ایشان گفتند: ان شالله اینجا محل آموزش دادن سربازان امام زمان (عج) در زمان ظهور است؛ آقا همه ی سربازانشان را اینجا جمع می کند و آموزش نظامی می دهد تا برای جنگیدن با استکبار آماده باشند.

@modafeonharem



در کارهای هنری نظیر نقاشی با آبرنگ و خطاطی استعداد داشت. روزی به او گفتم پسرم حالا که اینقدر به این هنر‌ها علاقه مندی اگر دوست داری تو را در کلاس‌های آموزشی آن‌ها ثبت نام کنم.

اما قبول نمی‌کرد و می‌گفت: از محیط این کلاس‌ها خوشم نمی‌آید و خیلی مناسب نیست. این بچه در آن سن کم این را درک کرده بود، اما من مادر متوجه آن نبودم نمی‌دانم رسول چه طور نرفته و ندیده متوجه این امرشده بود.

" به نقل ازمادرشهید"

@ra_sooll


شاید چهار سال بیشتر نداشت

به بدرقه ی رزمنده های جبهه می آمد.

یک بار محمد حسین همراه برادر بزرگش دنبال تشییع جنازه ی یک شهید رفته و سر از بهشت زهرا (ع) درآورده بودند.

آن زمان او هنوز مدرسه هم نمی رفت و برایمان عجیب بود که با چه برداشتی این همه راه را همراه تشییع کنندگان رفته.

عشق و علاقه به شهدا از همان زمان در دل این بچه جوانه زده بود

حتی نامگذاری اش

وقتی مادر محمدحسین او را باردار بودن ماجرای هفتم تیر پیش آمد.

همسرم به من پیشنهاد کرد اگر نوزادمان پسر بود نامش را به یاد شهید بهشتی، محمدحسین بگذاریم.

دو ماه و چند روز بعد هم محمدحسین به دنیا آمد.

پسرم نامش را از یک شهید گرفت و با  عشق و یاد شهدا زندگی کرد و عاقبت خودش نیز به شهادت رسید.

روای:پدر شهید مدافع‌حرم محمدحسین مرادی

@modafeonharem



چند بار همسر یک شهید، شهید می شود!؟ تقدیم به همههمسران شهدامدافع حرم همسر محترم شهید علیرضا بریری

اولین شهادت : سخت ترین لحظات وقتی هستش که علیرضا از همسرش اجازه رفتن می گیرد و این آغاز استرس نگرانی و دلتنگی هاست برای همسر شهید و محمد امین .

دومین شهادت : دلتنگی های فرزند 

شهید محمد امین برای پدرش و خوابی که او در روز شهادت پدر می بیند و علیرضا از پایان ماموریتش به فرزندش خبر می دهد. و شنیدن خبر شهادت علیرضا بدون بازگشت پیکر مطهرش شاید سخت ترین باور همسر شهید باشه که باید باور کند این شهادت را. سومین شهادت : وقتی لباس ها و وسایل علیرضا برای خانواده اش از سوریه یادگاری می آورند

‌ بوی عطر علیرضا دوباره به خانه می آید این بار عطر شهادتی که همراه  با وسایل و ساک لباسش دلتنگی ها را بیشتر خواهد کرد

چهارمین شهادت : خبر پیدا شدن شهدای خانطومان امید هارا بیشتر کرد و پیکر تفحص شده علیرضا بریری بعد از دو سال و هشت ماه به وطن برگشت و دیدار در معراج شهدا و هزاران حرف و دلتنگی با علیرضا.

پنجمین شهادت : وقتی پیکر تفحص

 شده علیرضا به خانه بر می گردد

خوش اومدی علیرضا، قرار بود زود بیای چراااا آنقدر طولانی شد آمدنت!؟ علیرضا ببین محمد امین چه پسر بزرگی شده  و مرد خانه مان شده است. ششمین شهادت : آخرین لحظات خاک‌سپاری شهید علیرضا بریری

 و پایان بی قراری ها و نگرانی ها و دوری ها. و اما این دلتنگی ها ادامه دارد. اگر شهدا، یکبار شهید می شوند

 همسران شهدا بارها و

 بارها به شهادت می رسند

زخم و زبان ها و تهمت هایی که بعضی ها می زنند به خانواده شهدا  از تیر های تروریست های تکفیری داعشی قوی تر است.

@modafeonharem



شب شد منطقه خیلی خطرناک واطرافمون داعش بود و آزادسازی هنوز انجام نشده بود 

حسین نظری لوح پستی نوشت ساعت پست من هم 2- 3 شب بود، پست قبل منم بابک بود، من خوابم برد بیدارشدم دیدم نماز صبحه به بابک گفتم چرا منو بیدار نکردی پست بدم؟ گفت ومی نداشت بیدار بشی من خودم جای شماهم پست دادم، گفتم آخه این چه کاری بود 

گفت من خودم داشتم با خدای خودم درد دل میکردم و راز و نیاز میکردم و حرف میزدم و زمان هم گذشت با این که حواسمم به اطراف بود، بنده خدا بابک نوری از خودگذشتگی نشون داد و تو اون هوای سرد حمص و بوکمال که هواش وحشتناک سرد بود منو شرمنده خودش کرد.

شهید بابک نوری هریس

شهید مدافع حرم

  @modafeonharem



از بارزترین خصوصیات سجاد.

 ولایتمدارے و تحت امر ولے بودن، 

به ‌طورے ‌که با فدا کردن جانش در راه 

اسلام و امام زمانش و نائبش در عمل

 ولایتمدارے‌اش را ثابت کرد. 

احترام به اطرافیان به‌ویژه به مادر

 و پدرشان و اینکه همیشه دوست داشت

 که تا جایے که در توان دارد به پدر و

 مادرش خدمت کند.

 از نگاه به نامحرم و صحبت با نامحرم

 پرهیز مے‌کردند اهل نافله شب، حتے در

 سخت‌ترین شرایط مأموریتے و تأکید

 بر بجا آوردن نماز در اول وقت داشتند. 

به حفظ قرآن علاقه‌مند و اهل خمس

 بودند مهربان و دلسوز به همه و در همه 

 کارها جز به خدا توکل نمے‌کرد.

 و از نیازمندان نیز در حد توان

 دستگیرے مے‌کردند، به‌طورے ‌که با

 یکے از دوستانشان که بعد از آقا سجاد 

شهید شدند "شهید الوانے" گروهے

 از خیرین تشکیل دادند که در این مسیر

 مبلغے از اطرافیان و دوستان براے

 نیازمندان جمع‌آورے مےکردند.

شهید مدافع سجاد طاهر نیا

راوے:همسر شهید

@modafeonharem



محمودرضا عاشق امام زمان (عج) 

آری محمودرضا عاشق امام زمان(عج) و منتظر واقعی و زمینه‌ساز حقیقی ظهور بود.

امید غلامی، استاد دانشگاه و دوست و همراه شهید بیضائی انتظار را در سبک زندگی شهید در گفت وگو با شبستان چنین شرح می‌دهد:

. کوچک‌ترین و ساده‌ترین مسائل برای محمودرضا با امام زمان(عج) گره می‌خورد، خاطرم هست زمانی که بحث رعایت بعضی نکات در مجالس عزاداری و هیئات پیش آمد، مثل نشدن برای ی و مقام معظم رهبری در این باره نکاتی را فرمودند و توصیه‌هایی داشتند، شهید برای متقاعد کردن دوستان به آنها گفت: فرض کنید امام زمان(عج) اینجا حضور داشته باشند آیا شما مقابل ایشان هم همینطور عزاداری می‌کنید؟» و به همین بسنده کرد (اصلا بحث 

نمی‌کرد).

این یعنی، جزئی‌ترین مسائل زندگیِ شهید بیضایی با انتظار و توجه به نظارت امام عصر(عج) عجین بود؛ ولی هیچ وقت (تاکید می‌کنم) هیچ وقت به کسی نشان نمی‌داد که مثلا من منتظر امام زمان(عج) هستم و فلان و بهمان. دنبال نشان دادن نبود بلکه رفتارش این انتظار را فریاد می‌کشید.

 @Barayear


یاران چه غریبانه ،رفتند ازاین خانه

هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه

بشکسته سبوهامان، خون است به دل هامان

فریاد و فغان دارد، دردی کش میخانه

هر سو نظر اندازی ، صد خاطره می سازی

زانها که سفر کردند دلشاد از این خانه

تا سر به بدن باشد ، این جامه کفن باشد 

فریاد اباذرها، ره بسته به بیگانه

ای وای که یارانم، گلهای بهارانم

رفتند از این خانه ،رفتند غریبانه


میگفت هدف از جنگی که تو سوریه راه انداختن ، از بین بردن مقاومت شیعی مقابل صهیونیست هاست.

تو غربتِ محض و سکوت کامل رسانه ای رفتن و ایستادن و نذاشتن اسرائیل یه روز نفس راحت بکشه .

کار ناتمامشون رو با آزاد کردن قدس تموم خواهیم کرد و آماده شهادتیم .

 @Agamahmoodreza



در باشگاه بیشتر از همه به یکی از شاگردان که پدر نداشت توجه نشان میداد، بچه های باشگاه خیلی دوستش داشتند

به بزرگ تر و ارشد از خودش خیلی احترام میگذاشت مثلا وقتی کسی از اساتید کاراته می آمد اینقدر با حیا و با ادب بود که میرفت انتهای کلاس پشت سر بچه های کمربند پایین به احترام استاد می ایستاد.

حمید آقا نسبت به درآمدشان خیلی حساس بودن که حتما حلال باشه، حتی گاهی اوقات ساعت کاری که تمام میشد حمید آقا مشغول به کار بودن چون نمیخواستند که کم کاری کرده باشند و پولی که به خانه می برند مورد داشته باشد.‌‌

به روایت دایی شهید

شهید حمید سیاهکالی مرادی

@modafeonharem



همرزم شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی:

عاشق شهدای گمنام بود.تو مناطق عملیاتی که می رفت،سرش رو می گذاشت روی خاک و تو سجده زار می زد.ما به زور بلندش می کردیم.این قدر گریه می کرد که بی تاب می شد.بعد ها از دوستانش شنیدم که سید گفته:تو خواب امام حسین(ع) را دیدم.به آقا عرض کردم:آقا جان به فدایت بشوم،آیا زمان بریدن سرتان درد داشتید؟امام فرموده بودند:اصلاو ابدا.سید در همان عالم خواب گفته بود:آقا جان من هم دوست دارم بی سر شهید شوم.حضرت هم خواسته شان را اجابت کرد.

 @Agamahmoodreza


یکی دو بار به سوریه رفته بود ولی این بار، اولین اعزام جدی خود را پشت سر می‌گذاشت بیشتر زمان حضورش در منطقه حلب» گذشتولی چند روز آخر به منطقه خانطومان» منتقل شد در همان عملیات که تعداد زیادی از رزمندگان مقاومت، شهید و مجروح شدند، به درجه والای شهادت رسید ولی پیکر مطهرش مدتی بعد به مشهد آمد محمد» در تاریخ ۱۶ اردیبهشت به شهادت رسید و سال ۱۳۹۵ اولین شهید خانطومان» بود که سالم به مشهد بازگشت چون در آن عملیات، پیکر مطهر تعداد زیادی از شهدا متلاشی شده و یا درهمان منطقه به خاک سپرده شده بود در وصیت نامه‌ای که از او به یادگار مانده، به ماهیت فانی و گذرای دنیا اشاره کرده و می‌گوید برای دنیا نجنگید☝️ و حرف مردم برایتان اهمیتی نداشته باشد غیبت دیگران را نکنید اگر این دنیا حرمت من را نگه بدارید، در آن دنیا شفاعت‌تان خواهم کرد » از پدر و مادر خود هم خواسته بود تا برای او نگریند و اگر گریه‌ای هست برای امام حسین ع باشد و می‌گوید چون من را برای حضرت زینب س داده اید، جای بدی نداده اید»

 سرانجام پیکر این شهید بزرگوار، ۱۲خرداد ۹۵ در بهشت رضا ع به خاک سپرده شد

شهید تیپ فاطمیون

  محمّدمحمودیان 

@modafeonharem


در آخرین اعزام تک دخترمان خیلی ناراحت بود. چند دفعه از پدرش خواست منصرف شود. می‌گفت: بابا الان موقع استراحت شماست. به اندازه کافی چه زمان جنگ و چه حالا رفته‌اید.

 ولی هیچ کس نتوانست با حرف‌هایش حاج مصطفی را از رفتن به جبهه مقاومت منصرف کند. آقا مصطفی همیشه ساکش بسته و آماده رفتن بود. از رفتن راهیان نور گرفته تا اغتشاشاتی که سال ۹۵ در کاشان و بیدگل رخ داد، ایشان اصلاً خواب و خوراک نداشت

 مرتباً بیرون بود و حراست منطقه را به عهده گرفته بود. اگر کسی برخلاف رهبر و انقلاب صحبت می‌کرد خیلی ناراحت می‌شد و برخورد می‌کرد.بعنوان خادم موکب باب‌المراد درکربلا همیشه درماه صفر درسفر بود و تایک‌ماه جلوتر ازهمه برای اربعین به کربلا میرفت تاخادمی زائران را بکند.

شهید مدافع ‌حرم مصطفی زاهدی

ایام شهادت

@modafeonharem


عاشق حضرت زهرا (س) بود.

روضه های فاطمیه را خیلی با سوز میخواند.

یک وقت هایی هم آخرشب زنگ میزد میگفت باهات کار دارم.

حالا دو تا هیئت رفته. هم مداحی کرده هم روضه خوانده و هم گریه کرده و سینه زده.

اما آخر شب میگفت بیا یک روضه چند نفری بخونیم و گریه کنیم.

میگفت هرچی برای مادر گریه کنیم کمه.

خط خوبی هم داشت.

همیشه کنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسماء متبرک اهل بیت را با خط خوش می نوشت.

وزیباترینش هم نام مبارک فاطمه زهرا (س) بود. 

شهید محمدحسین محمدخانی 

@shahidmohammadkhani


حالا که می روی همراه جاده ها برگرد و پس بده تنهایی مرا.همسر شهید از آخرین لحظات وداع و لحظات جدایی میگوید : دفعه دوم حدود ساعت 10 شب به علیرضا زنگ زدند و گفتند که باید ساعت سه صبح بروند. ایشان هم چون محل کارشان ساری بود، برای آماده شدن وقت زیادی نداشتند. همان روز رفته بودیم بیرون برای تهیه لوازم مورد استفاده‌شان. وقتی اذان شد، سریع از ماشین پیاده شد تا برود مسجد نماز بخواند (علیرضا اکثراً دائم‌الوضو بود). همان موقع محمدامین را در بغلم فشار دادم و گفتم محمدامین، بابایی این دفعه دیگر برنمی‌گردد. با تمام وجود حسش کردم.وقت رفتن ما را به خانه مادرم برد و گفت: مامان بیا این دخترت با یک دانه اضافه، امانت بود دستم، مواظب امانتم باشید هوای کوثر را داشته باشید، بی‌قراری نکند، خیلی مراقب محمدامینم باشید. خوب تربیتش کنید تا همواره باولایت باشد، آخرین باری هم که زنگ زد سه روز قبل از شهادتش بود. راستش همه‌اش به علیرضا می‌گفتم خیلی مراقب خودت باش یعنی شاید تا پایان تماسمان 10 بار به علیرضا همین را می‌گفتم که ناگهان گفت:

تا پایان تماسمان 10 بار به علیرضا همین را می‌گفتم که ناگهان گفت: باشد اما داری میزنی زیرش تو باید دعا کنی من برم باید خودت را آماده کنی که دیگر برنگردم و دیگر برنگشت.آن روز صبح محمد‌امین خوابیده بود، علیرضا نتوانست با پسرش صحبت کند، علیرضا گفت غروب زنگ می‌زنم با محمدامین صحبت می‌کنم. همیشه وقتی می‌رفت مأموریت می‌گفت از همه بیشتر دلم برای محمدامین تنگ می‌شود. آخر صدای همه شما را می‌شنوم و با شما صحبت می‌کنم اما محمد امین که نمی‌تواند صحبت کند. دلم برایش تنگ می‌شود اما. . . این آخرین تماس علیرضا بود و دیگر نه محمدامین صدای پدرش را شنید و نه علیرضایم صدای محمد‌امین را.

به یاد شهید علیرضا بریری مدافع حرم حضرت زینب سلام الله و از زمینه سازان ظهور

علیرضا در اردیبهشت خانطومان سال نود و پنج به شهادت رسید و پیکرش بعد از دو سال و هشت ماه به وطن برگشت.

.



هادی دلها

او ویژگی های خاصی داشت :

همیشه دائم الوضو بود.

مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر ی هیئت را می گفت.

مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا

مانند الگوی خودش شهید ابراهیم هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد.

روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود.

عاشق، حامی، تابع و مدافع ولایت فقیه بود.

اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.

وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.

شهید محمد هادی ذوالفقاری

@modafeonharem


پیکر شهید مدافع حرم 

وحید یوسفی » پس از دو سال چشم‌انتظاری 30 بهمن ماه به آغوش خانواده بازگشت.

 پیکر مطهر این شهید روز جمعه سوم اسفندماه پس از نمازجمعه بر دستان مردم ولایت‌مدار سیرجان تشییع و در گار شهدای این شهرستان به خاک سپرده می‌شود.

  شهید مدافع حرم وحید یوسفی 16/2/95در منطقه تدمر سوریه به شهادت رسید و پیکرش مفقود شده بود.

خوش اومدی

@modafeonharem


روز مهندس مبارک

مهندسی کامپیوتر میخوند اما جنگ که شروع شد دانشگاه را به عشق بی‌بی زینب(س) رها کرد ورفت ودر وصیت‌نامه ی خود نوشت:

.هرچند عده ای از برادران دینی وهم وطنم در دفاع از امت های مظلوم در سوریه و عراق والخصوص یمن به شهادت میرسند ننگم امد در این راه نروم وبمانم.

در بهمن ماه 1394 در سوریه(حلب) مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفت وبه شهادت رسید.

مدافع حرم

دانشجوی مهندس شهید احمد حاجیوند الیاسی

روزت مبارک مرد آسمانی

https://eitaa.com/ahmadelyasi1369


حاج احمد دغدغه دار بود، همیشه در حال جمع کردن خاطرات از خانواده شهدا بود

 احمد بعد از اینکه از پهلو تیر میخوره، خودشو یک کیلومتر میکشه عقب  ۱۰ روز تو بیمارستان‌ حلب بستری میشه،

و کلیه هاشو از دست میده

شب آخر میگفت قربون حضرت زهرا برم چی کشیدی  تا لحظه آخر داشت زیارت عاشورا میخوند.

شهید مدافع حرم

 احمد اسماعیلی

ایام شهادت

@modafeonharem



شروع زندگی مشترک

سال ۱۳۹۱ با روح‌الله پای سفره عقد نشستم. زندگی‌ام با او کوتاه بود ولی طعم خوشبختی را با او چشیدم. آنقدر که خودم را خوشبخت‌ترین دختر دنیا می‌دانم.

دوران عقدمان که دوسال طول کشید، اکثر اوقات روح‌الله در مأموریت‌های کاری به سر می‌برد و ما به دور از هم بودیم. در این دوران که همسران دوست دارند در کنار هم باشند، اما من از این دوری‌ها و ندیدن‌ها اصلاً ناراضی نبودم، چون می‌دانستم روح‌الله عاشق کارش است و هیچ‌وقت گلایه نمی‌کردم تا با خیال آسوده انجام وظیفه‌اش را بکند و حتی ذره‌ای فکرش مشغول نباشد. 

شهریور سال 92 من و روح‌الله در خانه‌ی کوچک 45 متری در مرکز تهران زندگی مشترک خود را شروع کردیم و شروع زندگی‌مان ساده، زیبا و راه‌های ورود تجملات را بستیم که وارد مراسم عروسی و بعداً زندگی‌مان نشود و دو سال هم با هم زیر یک سقف مشترک زندگی کردیم.

تدارکات ازدواج را در حد و اندازه آبروی خانواده برگزار کردیم. همه چیز خیلی زود سر و سامان گرفت. البته می‌دانستم قرار نیست به خانه مردی بروم که همه امکانات زندگی‌ام از همان اول تأمین باشد. اما معتقد بودم که باهم کار می‌کنیم و زندگی‌مان را می‌سازیم. 

رفتیم حوالی میدان امام حسین(ع) خانه‌ای 45 مترمربعی اجاره کردیم و زندگی‌مان شروع شد. با اینکه خانه‌ام کوچک بود ولی برای من حکم کاخ داشت که من ملکه‌اش بودم. از همان ابتدا می‌دانستم با چه کسی ازدواج کرده‌ام. یعنی می‌دانستم شهادت و دفاع از کشور حرف اول روح‌الله است. حرف شهادت در خانه‌مان بود ولی فکرش را نمی‌کردم روح‌الله شهید شود.»

      شهید مدافع حرم روح الله قربانی

                  راوی همسر شهید

@AhmadMashlab1995


حسین» سر کوچه ایستاده بود و دشمن را زیر رگبار گرفته بود و حتی اجازه نمیداد یک داعشی رد شود☝️، تا اینکه بچه ها زخمی ها و شهدا رو کشیدن عقب و بعد از آن فرمان عقب نشینی میدهند که حسین» جلو بوده و بخاطر سر و صدای زیاد درگیری، فرمان را نمیشنود.

وقتی گروه به عقب میگردد متوجه می شوند که حسین» نیست و وقتی که به دنبالش می روند در کمال ناباوری می بینند که شهید شده است.

او ازقبل شهادت به دلش افتاده بود و روز عملیات به دوستانش گفته بود من شهید میشوم بیاید با من عکس بگیرید. قبل از رفتن به سوریه هم پرچمی را که مزین به نام حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها) و متبرک به ضریح امام رضا (علیه السلام) بود را به خانواده داده بود وگفته بود هر وقت شهید شدم آن را داخل کفنم بگذارید و شعری راهم وصیت کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند:

ببوسم دستت ای مادر که پروردی مرا آزاد

بیا بابا تماشا کن که فرزندت شده داماد

به حجله میروم شادان ولی زخمی به تن دارم

به جای رخت دامادی لباس‌خون به تن دارم

شهید مدافع حرم حسین فیاض

@modafeonharem



راوی:سیده سلام بدرالدین(مادر شهید)

میلاد بزرگترین بانوی عالم حضرت فاطمه زهرا (س) روز مـادر ومناسبتی عظیم است،که در این روز تمام انسانیت و بزرگی به تصویر کشیده شده است،در این روز هر مادری ارزو دارد

که پسرش برایش هدیه  بیاورد احمد روز مادر برایش روز مقدسی بود. از همان کودکی،از ماه ها قبل به آن فکر می کرد تا بهترین 

هدیه  را به من بدهد واین نشانه ی عشقش به من بود حالا که به شهادت رسیده است،روز مادر طعم ویژه ای دارد و روز خاصی است.هر چند برای من در آن اندوهی  نهفته است و از پسرم ظاهراً دورم اما عزت و کرامت در آن موج می زند.

عکس یادگاری شهید مشلب ش

روزت مبارک شیر زن لبنانی

@AhmadMashlab1995


کی فکرشو میکرد آقا رضا

تو این ده سال

اینقدر سریع پله های قُـرب رو بالا بره.

شهادت از آقا رضا دور نبود اما

به این زودی باورمون نمےشد

آهای همسنـگر!

تو الان کجایی؟

ده سال پیش کجا بودی؟

ده سال دیگه کجایی؟

شهید رضا حاجی زاده

@modafeonharem


به روایت همسر شهید

آقا محسن نسبت به صحبت‌های رهبر انقلاب دغدغه خاصی داشت و شب‌هایی بود که تا صبح بیدار می‌ماند، کتاب می‌خواند و روی بیانات حضرت آقا کار می‌کرد و نکات مهم آن را در داخل سایت یا کانال‌ تلگرامی‌شان می‌گذاشت.

محسن از همان نوجوانی در کارهای فرهنگی فعال بود، همیشه در اردوهای جهادی شرکت می‌کرد. یکی از اعضای فعال موسسه شهیدحاج احمد کاظمی بود و کلا فعالیت‌های جهادی‌اش را از همینجا شروع کرد و حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم حتی مسیر زندگی‌اش را هم ازهمین موسسه پیدا کرد و ادامه داد. 

محسن همیشه در پایگاه بسیج فعال بود، این اواخر در فضای مجازی از نظر فرهنگی بسیار فعال بود، می‌گفت مقام معظم رهبری وقتی که فرموده‌اند: جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است.» تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کرده‌اند و ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم و واقعا دغدغه اش کار فرهنگی بود. 

محسن خیلی خیلی زیاد کتاب می‌خواند، هروقت هم جایی به مشکل می‌خورد و گیر می‌کرد، می‌گفت حتما کتاب کم خواندم که اینطور شده.

شهید محسن حججی

شهید مدافع حرم

@modafeonharem


نامه شهید مدافع حرم مهدی حسینی در روز زن به همسرگرامیشان؛

سلام جانم.

من خدا رو شکر می کنم و خوشحالم که همیشه همسری داشتم و دارم که فدایی اهل بیته و آسایش و آرامش زندگیش را در سایه عنایت اهل بیت علیهم السلام میدونه و اگر وقتی چیزی میگه از تنگناها و مشکلاته .

ولی اینو میدونم که همیشه مثل یه شیر زن از پس تمام مشکلات بر میاد.

 همسر عزیزم هر وقت به نماز می ایستم یا به زیارت میروم از خدا می خوام که ثواب زیادی نصیبت کنه که من با فراق بال و بدون هیچ مشکلی اینجام.

 ای آرامش روحم چه خوب گفت: امام روح الله که از دامن زن مرد به معراج میرود وقتی در این کلام تعمق می کنم و نگاهی به زندگی سراسر غیبت خودم می اندازم پی به همه چیز می برم انشاءالله که بی بی دو عالم من را برای غلامی فرزندان و تو را برای کنیزی انتخاب نماید و چه سعادتی بالاتر از این و در پایان از خداوند متعال خواستارم که به شما و این حقیر صبر عنایت فرماید. یا علی

@modafeonharem


 پیکر مطهر ۵ تن از شهدای مفقود در سوریه شناسایی شد.

روابط عمومی کل سپاه:

پیکرهای پاک و مطهر پنج تن از شهدای ایرانی که حین ماموریت مستشاری در سوریه به شهادت رسیده بودند، کشف و پس از انجام آزمایش های DNA هویت آنان شناسایی شد.

بسیجی شهید سعید انصاری» از استان تهران، پاسدار شهید حمید محمدرضایی» از استان قزوین، پاسدار شهید محمد قنبریان» از استان سمنان، پاسدار شهید سیدجواد اسدی» از استان مازندران و بسیجی شهید 

میثم نظری » از استان تهران.

پیکرهای مطهر این شهدای والامقام هفته آینده بر دوش مردم قدرشناس و انقلابی ایران اسلامی در استانهای خود تشییع و خاکسپاری می‌شوند.

@modafeonharem



مدام با من صحبت می کرد و می گفت : مادر ! اگر در این زمان ، امام حسین علیه السلام بود و من برای یاری حضرت می خواستم بروم کربلا ، شما اجازه می دادید ؟ 

گفتم : خب معلومه صد تا مثل تو فدای سر امام حسین علیه السلام . 

گفت : مادر ! الان هم همان زمانه . دیدی چه طور به قبر حجر ابن عدی حمله کردند ؟! اگر دستشون به قبر حضرت زینب سلام الله علیها هم برسه همین کار را می کنند .

گفتم : پسرم می دانم ولی تو بمان و همینجا خدمت کن. گفت : نه مادر نمی توانم . این صحنه ها را که می بینم جگرم اتش می گیرد 

مادر! اگر من شهید شدم نگویید که اگر اینجا بود چیزیش نمی شد و چرا رفت و از این حرف ها این ها حرف شیطانه فقط به یاد مصایب حضرت زینب سلام الله علیها باشید

شهید مدافع حرم مهدی عزیزی

@modafeonharem


شهید مجتبی واعظی

متولد:1372

شهادت:1392

به نقل از خواهـر شهید: 

مجتبی ازبچگی عاشق هیئت،مسجد،دسته و روضه بود و همیشه در این مراسم حضوری فعال داشت.

مجتبی آخری ها قبل رفتن واقعا تغییر کرده بود و فقط حرفش این بود که من باید بروم سوریه.

خلاصه مجتبی» هر روز التماس میکرد تا پدر و مادرم رضایت دهند برود سوریه ولی مادرم چون خیلی وابسته برادرم بود به هیچ عنوان راضی نمیشد

چندبار همینطور گفت و اصرار کرد و خانواده اجازه نداد تا اینکه محرم و صفر رسید و مجتبی هر شب هیئت بود وگاهی اوقات هم نوحه میخاند.

شب ها که خانه می آمد م حرف میزد و میگفت: مادرجان من باید برم حرم حضرت زینب(س)

من باید برم دفاع کنم از حرم بی بی زینب(س) و همینطور اشک میریخت

مادرم حرفی نمیزد و این موضوع گذشت تا اینکه یکی از اقوام فوت کرد و ما مجبور شدیم بریم قم

همه رفتیم جز پدرم

در این مدت که ما نبودیم کارمجتبی» شده بود اجازه گرفتن از پدرم و بالاخره بعد از یک هفته موفق شد و زنگ زد به مادرم

مادرم هم خوشحال بود از اینکه پسرش بهترین راه را انتخاب کرده و هم ناراحت چون داشت جگر گوشه اش را به یک جای دور میفرستاد

ولی ته دلش آرام بود چون مجتبی» را به خدا وحضرت زینب سپرده بود

@modafeonharem



چند روز بود که حامداز سوریه به بیمارستان بقیةالله تهران منتقل شده بود که روزی سردار قاسم سلیمانی با هیئت همراهشون برای ملاقات حامد تشریف آوردند

 ابتدا سردار بدن آقا حامد رو بوسیدن و بعد شروع به گریه کردند. شدت گریه طوری بود که احساس کردیم بابت مجروحیت و بدن پر از ترکش حامد گریه می کنند.

کمی بعد که آروم شدند، فرموند: مبادا فکر کنید من به زخم های حامد عزیز گریه میکنم☝️، نه من بابت این گریه میکنم که یکی از شجاع ترین نفراتمو از دست دادم . هر وقت یه مأموریت مشکل و پر خطر بود حامد همیشه داوطلب بود.

به نقل از برادر شهید ابولفضلی مدافع حرم حامد جوانی

ان شاءالله سردار همیشه سالم و سلامت باشن

@modafeonharem


شهید قاسمی بواسطه اخلاق پسندیده و رفتار خویش مورد علاقه و احترام اهالی و دوستان بود و شهادتش آن چنان در دیگران تأثیر گذاشت که پس از شهادت او اکثر دوستانش عازم جبهه شدند .

او قبل از شرکت در عملیات به دوستان خود سفارش کرده بود که کارت و وصیت نامه اش را در جیب سمت راستش می گذارد اما زمانی که پیکر پاک او را آورده بودند لباس بر تن نداشت . شهید قاسمی می گفت : اگر شهید شدم برای تسلی خانواده ام و روحیه دادن به مادرم بیشتر به منزل ما رفته و بعد از شهادتم به مادرم بگویید که بنده یک امانتی بودم از طرف خالق یکتا که به شما داده بود

 شهید قاسمی همیشه جمله ای بر زبان داشت و آن این بود که می گفت : (( خدایا از لحظه لحظه های عمر من بکاه و به عمر امام امت خمینی کبیر بیفزا و سایه او را بر سر ملت ما مستدام بدار))

شهید مدافع حرم مهدی قاسمی

ایام شهادت

@modafeonharem


ایـن زندگـے قشنـگـ من ماڸ شما

ایام سپیــد رنگـ من ماڸ شما

باباے همیشہ خوبـــ من را بدهید

این سهمیہ هاے جنگــ من مال شما

تصویری از فاطمه زهرا و زهرا نازدانه های شهید مدافع حرم سعید انصاری 

ولادت:۱۳۴۹/۱۰/۴

شهادت:۱۳۹۴/۱۰/۲۳

@modafeonharem



در عملیات آزادسازی مناطق چندین خمپاره سمت ما ریخته میشد ولی هیچکدام آسیبی نمیدیدیم، علیرضا گفت:

احمد چرا هر چی میزنن ما هیچیمون نمیشه؟؟!!! از روزی که ما در سوریه با هم هستیم من و تو سالم میمانیم

یا مشکل از تو هست یا از من.

من به شوخی گفتم: حتماً مشکل از تو هست.

علیرضا هم در ادامه گفت: نه احمد مشکل از توست

دوروز بعد حدود ساعت نزدیک ۱۲ ظهر آتیش سنگین موشک و خمپاره به محل استقرار ما شروع شدسمت تانک دویدیم تا به آنان شلیک کنند ولی برق تانک کار نمیکرد

من رفتم تا لودری که برای ساخت خاکریز بود را بیارم و تانک رو بکسل کنیم و روشن کنیم.تا از علیرضا دور شدم ناگهان صدای خمپاره عجیبی بلند شد

به سمت علیرضا برگشتم علی غرق خون بود علیرضا از ناحیه پهلوی راست مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفته بود و آخرین جمله اش: السلام علیک یا اباعبدالله الحسین و مثل مادرش حضرت زهرا به شهادت رسید

علیرضا درست میگفت مشکل از من بود تا از پیشش رفتم شهید شد

راوی: همرزم شهید

شهید علیرضا قنواتی



ایشان به خاطر ولایت راهی سوریه شد. 

 یکی از خصوصیات بارز ایشان که در صدر تمام خصوصیات ایشان بود، ولایتمداری ایشان بود

 ایشان در زمان فتنه در بندرعباس در پروژه ای عهده دار امور جوشکاری بود.

 وقتی مطرح شد که رهبری میخواهد در نماز جمعه حاضر شود و به بررسی نکاتی درباره فتنه بپردازد، ایشان از بندرعباس به تهران آمد و در نماز جمعه شرکت کرد. 

هنگامی که حضرت آقا در خطبه های نماز جمعه خطاب به حضرت ولیعصر فرمودند که مولای من! آقای من! جسم ناقصی دارم که آن را هم تقدیم به انقلاب میکنم، شهید علی عسگری به پهنای صورت اشک می ریخت.

@modafeonharem



در خانطومان، شانزده اردیبهشت  به شهادت رسید. به نمازاول وقت بسیار پایبند بودند، همیشه در قبال غیبت کردن حتی در موارد بسیار کوچک و ناچیز مقابله می کردند.

اهل دروغ نبود و ازین کار بیزار بودند.

به زیارت عاشورا انس بسیار داشتند و اینکارشان ترک نمی شد اعتقاد ویژه ای به امربه معروف و نهی از منکر داشتند و با جدیت بسیار اینکار را دنبال می کردند و عمل می کردند.

ایشان از روحیه جهادی بسیار بالایی برخوردار بودند و علاقه به خدمت به مردم محروم در مناطق دورافتاده داشتند که دفعات زیادی در گرمای طاقت فرسای سیستان و بلوچستان در تابستان و ماه مبارک رمضان به آن مناطق سفر کرده و به مردمان آن دیار خدمات ارزنده ای ارایه داشتند

شهید علی جمشیدی 

 @zakhmiyan_eshgh


به گزارش مشرق، شهید محمد بلباسی یکی از ۱۳ پاسداری بود که در نبرد خان طومان به درجه رفیع شهادت رسید؛ شهید والامقامی که هنوز فرزند کوچکش زینب را ندیده بود.

همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی در اینستاگرام با انتشار تصویری از حرم حضرت زینب (س) نوشت:

بِسْم الله

یکم: هرچه توانستند از دور و نزدیک سنگ انداختند ولی آن قد سر و چشم و دست و پا و یک کلام، جان سپر شد تا چراغی از صحن و سرای زینب (س) خاموش نشود!

دوم: رسم است شب تولد مهمان هدیه‌ای پیشکش می‌برد و میزبان کامِ دل مهمان را شیرین می‌کند.

ما که هدیه خودمان را پیش تر تقدیم کردیم، اما دست خالی از خوان کرم شما بلند شدن در مرام شما و خاندان شما نیست.

سوم: کاش جانِ دیگری داشتیم تا فدای حرم خاموشِ فاطمه (س) کنیم

شاید می‌شد یک چراغ.




اخلاق خوب 

اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود، منیتی نداشت بدون اینکه در ظاهر بخواهد به مردم نشان دهد.

همش در نهانش بود نه آشکار

بلکه فقط بین خودش و خدایش بود.

 بدییی اگر در خانواده و دیگران می دید زود فراموش می کرد ولی خوبیشون را حسابی به خاطر می سپرد و قدر دانشان بود.

طاقت نداشت غم خانواده و یا کسی را ببیند همیشه سعی می کرد خانواده و اطرافیانش را از خود راضی نگه دارد. 

بله! همین خوبی هایش بود که از آن یک شهید ساخت. 

شهید مجید قربانخانی

   @modafeonharem



در بیستمین روز از آذرماه  سال ۱۳۵۷ در خانواده ای مذهبی در شهر اندیمشک به دنیا آمد او پنجمین فرزند خانواده بود.

از دوران نوجوانی وارد مسجد حضرت ابالفضل (علیه السلام) شد و در بسیج نوجوانان ثبت نام کرد، بعد از مدتی عضو کلاس قاریان قرآن در مسجد امام رضا (علیه السلام) شد. و فعالیت های فرهنگی را آغاز نمود.

فعالیت شهید محمد کیهانی در بسیج و مسجد و کلاس قاریان قرآن مقدمه ای شد تا علاقمند به ادامه تحصیل در حوزه علمیه شود و چندین سال در حوزه علمیه اصفهان مشغول تحصیل گردد. و بعد از طی مراحل مقدماتی وارد حوزه علمیه قم شد و در این زمان بود که معمم شد و مرحله جدیدی از فعالیت های فرهنگی تبلیغی ایشان شروع گشت. 

در دوران طلبگی و در سن بیست سالگی ازدواج کرد و ثمره این پیوند سه فرزند به ‌نام ‌های کمیل و مقداد و میثم است

در مهرماه سال ۱۳۹۴ بود که با شدت گرفتن تعرضات تکفیری ها آرام و قرار نداشت تا اینکه حضرت زینب (سلام الله علیها) او را به دفاع از خیمه اش فرا خوانداز محل کارش در شهرداری اهواز وارد بسیج خوزستان شد و بعد از طی مراحل آموزشی به سوریه اعزام شد.

در عملیات نبل و اهرا بود که با سردارحاج علی محمدقربانی معروف به حاج قربان برخورد کرد و دوستیشان ادامه داشت تا اینکه حاج قربان جلوی چشمانش بشهادت رسید و پر کشید.

از آن لحظه آرام و قرار برای شهادت نداشت. در دیدار با دوستان و پیام ها و تلفن ها التماس دعای شهادت داشت تا اینکه در هشتمین روز از آبان 1395 در منطقه ۳۰۰۰ حلب توسط تک تیرانداز تکفیری ها آرام گرفت و دعوت حق را لبیک گفت.

طبق وصیتش با لباس رزم و در کنار فرمانده شهید دوران دفاع مقدس عزت الله حسین زاده و شهید امنیت و اقتدار مجتبی بابایی زاده در بهشت زهرای اندیمشک به خاک سپرده شد.

شهید محمد کیهانی

 @zakhmiyan_eshgh


ڪلام شهید 

ما در ڪنار جنگ 

باید علم هم داشته باشیم 

رزمنده‌ی فاطمیـون 

در دو سنگر می جنگد .

یکی خط مقدم جبهه در مقابل تکفیریها

یکی در سنگر علم و فرهنگ .

بنیانگذار لشڪر فاطمیون

شهید علیرضا توسلی

نام جهادی ابوحـامد 

سالروز شهادت

 @zakhmiyan_eshgh


سومین سالگرد شهادت 

شهید مدافع حرم احمدمشلب

 @ahmadmashlab1995




جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند.

بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند.

من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود.

حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد.

انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر!

جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. 

حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم✌️.

اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد.

شهید مدافع حرم حجت‌الاسلام محمد پورهنگ

@modafeonharem


دست نوشته آغشته به خون

      شهید علی مصطفی حیدر

مولای من! من بهشت را برای نعمت های جاودانه اش نمیخواهم، بلکه آن را به طمع چیزی بزرگتر میخواهم!

مولای من!

بهشت من همنشینی با اباعبدالله است.

مدافـــع حــــرم

شهیـــد علی مصطفی حیدری




پای صحبت های پدر شهید مدافع حرم محمدرضا بیات»؛

مربی تکاوریِ عراق و یک مزار خالی

شهید محمدرضا بیات

پدر شهید مدافع حرم با بیان اینکه هنگام وداع با پسرش به حضرت علی اکبر (ع) تأسی کرده است، گفت: محمدرضا طوری رفتار می‌کرد که هیچ‌کس متوجه کارهایی که او انجام می‌داد، نمی‌شد. حتی من که پدرش بودم، 

به گزارش مشرق، انتظار چه واژه پررنگی می‌شود، اگر تمام دقایق عمر را در برگیرد تا روز وصال سر رسد؛ وصالی که پدری چشم انتظار رسیدن آن است. شهید مدافع حرم جاویدالاثر محمدرضا بیات» در هفتمین روز از بهمن‌ماه ۱۳۶۵ در محله فلاح تهران متولد شد. کودک آرامی که روزهای ابتدایی عمرش با روزهای اوج جنگ تحمیلی عراق مصادف شد. محمدرضا که وی را علیرضا نیز خطاب می‌کنند، زمانی لب به سخن گشود که جنگ پایان یافت؛ اما این پایانی برای وی نبود. او در جبهه دفاع از حرم برای همیشه سخن برای گفتن دارد. وی با رشادت و مردانگی‌های بسیار کارنامه درخشانی از خود به یادگار گذاشته است. سرانجام این فرمانده رشید لشکر فاطمیون در بیست و چهارمین روز از بهار ۱۳۹۵ در سوریه به شهادت ختم می‌شود و همچون مادرمان حضرت زهرا (س) گمنام می‌ماند.

حسن بیات» پدر شهید مدافع حرم جاویدالاثر محمدرضا بیات» با اشاره به بارزترین خصوصیات اخلاقی فرزند خود اظهار داشت: محمدرضا در دین‌داری، مردم داری و احترام به والدین زبان‌زد عام و خاص بود. ارادت بسیاری به اهل بیت (ع) و به خصوص امام حسن مجتبی (ع) داشت. تمام نمازهای وی اول وقت خوانده می‌شد. هرگاه برای فردی مشکلی پیش می‌آمد، تمام سعی خود را می‌کرد تا آن را رفع کند. میعادگاه محمدرضا گار شهدای بهشت زهرا (س) تهران بود و هر خود را به این وعده‌گاه می‌رساند.

وی درخصوص فعالیت‌های شهید افزود: از کودکی همراه من به مسجد می‌آمد و مکبر بود. هفت سال بیش‌تر نداشت که عضو بسیج شد. در فعالیت‌ها و ایست‌های شبانه حضور فعالی داشت. کمی که سنش بالاتر رفت، مداح هیات شد. ادامه تحصیلات نتوانست محمدرضا را از هدف وی دور کند و در همه زمینه‌ها مهارت کسب کرد. محمدرضا فعالیت‌های عملیاتی، عقیدتی، دینی و ی بسیاری انجام می‌داد و در فتنه ۸۸ حضور فعالی داشت. هر انسانی با مشاهده توانایی‌های محمدرضا که یک نوجوان کم سن و سال بود، تعجب می‌کرد.


محمدرضا مربی آموزش دوره های تکاوری در عراق بود

پدر شهید ادامه داد: غیبت‌هایش که در خانه زیاد شد، از وی پرسیدم، کجا می‌روی؟ چطور امرار معاش می‌کنی پسرم؟» پاسخ داد، به طور صلواتی در بسیج فعالیت می‌کنم.» پرسیدم کجا می‌روید؟ پاسخ داد، در نجف و کربلا ایستگاه صلواتی برگزار می‌کنیم.» تعجب کردم. به چه مناسبت در تابستان در عراق ایستگاه صلواتی باید برقرار شود؟! پس از گذشت مدتی متوجه شدم، فرزندم مربی آموزشی شده است و در شهر فلوجه» عراق، دوره‌های آموزش تکاوری، کماندویی، چریکی، امدادگری و تک تیراندازی برگزار می‌کند.

بیات با اشاره به تاکید فرزند برای تبعیت از راه رهبری تصریح کرد: محمدرضا تاکید بسیاری برای پیروی از ولایت فقیه داشت و می‌گفت، مسیر درست فقط مسیر رهبری است. هر چه آقا بگویند همان را انجام می‌دهم.» من اطمینان دارم، پیام تمام شهدا اطاعت از ولایت فقیه است.

وی با اشاره به روزهایی که محمدرضا تصمیم گرفت جزو سربازان حضرت زینب (س) باشد، بیان کرد: زمانی‌که تصمیم گرفت به سوریه برود، گفتم، به سختی نیرو اعزام می‌کنند، شما برای چه کاری می‌خواهی بروی؟» پاسخ داد، برای امدادرسانی می‌روم.». بهمن ماه سال ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد و در اولین اعزام خود ۲۴ فروردین ۱۳۹۵ درحالی‌که ماموریت وی به اتمام رسیده بود، با اصرار در منطقه می‌ماند و سرانجام به شهادت می‌رسد. فکر می‌کردم در واحد تخریب فعالیت می‌کند. پس از شهادت متوجه شدم که فرمانده یکی از تیپ های فاطمیون و مدتی نیز جانشین فرمانده تیپ بوده است.


پس از شهادت محمدرضا متوجه بسیاری از اعمال نیک او شدم

پدر شهید مدافع حرم افزود: محمدرضا طوری رفتار می‌کرد که هیچ‌کس متوجه کارهایی که او کرده است، نمی‌شد. حتی من که پدر محمدرضا بودم، پس از شهادت وی متوجه بسیاری از اعمال نیک فرزندم شدم.

وی ادامه داد: فرمانده محمدرضا می‌گفت، امکان نداشت خواسته‌ای از محمدرضا داشته باشیم و او نپذیرد. هیچ‌گاه برای انجام فعالیت، پاسخ منفی نمی‌داد.»

بیات درحالی‌که قطرات اشک صورتش را خیس می‌کند، در خصوص زیباترین خاطره‌ای که از فرزندش به خاطر دارد، تصریح کرد: فرزندم تلاش بسیاری انجام داد تا راضی شویم به سوریه برود. وی می‌گفت، مگر امام حسین (ع) با تصمیم حضرت علی اکبر (ع) برای نبرد مخالفت کرد؟» با شنیدن این جمله، سکوت کردم.


پدر شهید مدافع حرم گفت: هنگام وداع به علی اکبر (ع) امام حسین (ع) تاسی کردم. لحظات سختی بود. تا آن روز فقط روضه وداع پدر و پسر را شنیده بودم، اما آن لحظه شنیده‌ها را درک کردم. ۲۳ بهمن ۱۳۹۴ بود. محمدرضا را بوسیدم. قدو بالایش را نگریستم. او می‌رفت و من نگاهش می‌کردم. پس از شهادت دوستانش می‌گفتند، محمدرضا گفته است، من می‌دانستم پدر من را نظاره می‌کند، اما ترسیدم برگردم و با یک نگاه، عاطفه پدر و پسری من را از مسیرم دور کند.» هیچ‌گاه آن لحظه را فراموش نمی‌کنم.

بیات در خصوص نحوه شهادت فرزند خود بیان کرد: آن‌ها به کمین می‌خورند. با تعداد کمی از دوستانش، تعداد بسیاری از تکفیری‌ها را نابود می‌کنند، اما به دلیل اتمام مهمات، به رگبار گلوله بسته می‌شوند و پیکر مطهرشان سه روز زیر آفتاب می‌ماند. در نهایت نیز آن منطقه در دست تکفیری‌ها باقی مانده و پیکر پسرم برای همیشه در آن‌جا به یادگار می‌ماند و به آرزوی خود که گمنامی همچون مادرمان حضرت زهرا (س) بود، می‌رسد.


وی توضیح داد: دوستانش نقل می‌کردند، چند روز پیش از شهادت از یک‌دیگر می‌خواهند که در حق هم‌دیگر دعا کنند و سپس از آرزوهای خود بگویند. نوبت محمدرضا که می‌شود، می‌گوید، دعا می‌کنم خدا من را پودر کند تا همچون مادرم حضرت زهرا (س) گمنام بشوم.» پسرم به خواسته خود می‌رسد.

پدر شهید ادامه داد: آخرین مرتبه که محمدرضا به زیارت امام حسین (ع) رفته بود، هنگام بازگشت از سرداب آن حضرت به دوست خود می‌گوید، من مزد خود را از اباعبدالله (ع) گرفتم و امسال به خواسته خود می‌رسم.»


محمدرضا برای احیای دین محمدی رفت

پدر شهید مدافع حرم تصریح کرد: محمدرضا برای احیای دین محمدی رفت. فرزندم رفت تا ثابت کند اکنون که به ندای هل من ناصر ینصرنی» ولی خود لبیک گفته، اگر در کربلا نیز بود، به ندای ولی خود لبیک می‌گفت. پیام شهدا همین است. ما مدیون آن‌ها هستیم و باید با پیروی از منش و رفتار شهدا راه‌شان را ادامه دهیم. برخی طعنه می‌زنند که فرزندمان برای پول رفت؛ اما غمی نداریم چرا که خدا را داریم که ناظر بر اعمال و نیات ماست. صادقانه می‌گویم، اگر اجازه دهند حاضر هستم خود و فرزند دیگرم را نیز فدای اهل بیت (ع) کنم.

شهدا بهترین واسطه برقراری ارتباط با اهل بیت (ع) هستند

وی در پایان افزود: افراد بسیاری برای زیارت مزار خالی پسرم به بهشت زهرا (س) می‌آیند. زمانی‌که از آن‌ها می‌پرسم، شما که پسر من را نمی‌شناسید، چه طور برای او بی‌تابی می‌کنید؟» پاسخ می‌دهند، در خواب محمدرضا را دیدیم و به او متوسل شدیم. سپس مشکل‌مان حل و گره از کارمان گشوده شده است.» ما نیز هرگاه خواب محمدرضا را می‌بینیم، لباس نورانی به تن کرده و لبخند می‌زند. من معتقد هستم بهترین راه برقراری ارتباط با اهل بیت (ع) واسطه قرار دادن شهداست.

منبع: دفاع پرس



تازه از سربازی برگشته بود و حدود20 سالش بود

که اومدن خواستگاریم .

هنوز کاری هم پیدا نکرده بود.

یادمه مراسم خواستگاری بابام ازش  پرسید.

" درآمدت از کجاست؟؟

گفت:من روی پای خودم هستم و 

از هر جا که باشه نونمو در میارم

حالت مردونه‌ش خیلی به دلم نشست 

وقتی میدیدم که چطور با خونوادم در مورد ازدواج صحبت میکنه .

با هم که صحبت میکردیم گفت:

حجاب شما از هر چیزی واسم مهمتره .

واسه عقد که رفتیم .

دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنم 

نوشته بود .

" دلم نمی خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند…"

منم امضاش کردم .

مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت :

این پسر خیلی سخت گیره

ولی من ناراحت نشدم 

چون میدونستم که میخواد زندگی کنه .

واقعاً هم زندگی باهاش بهم مزه میداد

شهید مهدی‌‌ قاضی‌خانی

@modafeonharem


رفاقتشان از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که هیچ کدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش نکردند.

نه شهید علی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه آقا نوید. هرکاری از دستش برمیآمد برای رفیق شهیدش می کرد.؛از سر زدن به خانواده ش و پرکردن جای خالی علی برای مادر تا برگزاری روضه و شرکت در روضه های منزل شهید. 

به گواهی خیلی از اطرافیان، بعد از شهادت شهید علی خلیلی (شهید امر به معروف )، حال و هوای آقانوید هم عوض شد و انگار آرزوی پنهان شده در دلش راه نجات یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که علی راه را به من نشان داد.

از کرامات شهید علی از همان اولین روزهای آشنایی مان زیاد برایم می گفت. یکبار که دوستانش مشهد بودند، به عکس علی نگاه کرده و گفته :"علی جان دوستانم رفتند پیش آقا و من تنهام، خیلی دلم روضه میخواد " و خیلی ناگهانی همانروز از طرف مادر شهید دعوت به روضه در منزل علی آقا می شوند. و میگفت چقدر روضه اون شب چسبید. 

یادم هست یکبار که یکی از اقوام به رحمت خدا رفته بود، بهش گفتم چقدر سخته آدم با مرگ عادی بره ، یعنی ما قراره چطور بریم. یکی از عکسهای داخل قبر پوشیده شده از پرچمِ شهید علی خلیلی رو نشونم داد و گفت: "ان شاﺀالله اینطوری" . عکس رو که دیدم گفتم خوشبحال شما رزمنده اید و میتونید شهادت زیبا از خدا بخاید و.

 گفت: "شهادت طلبی، شهادت رو در پیش داره. مگه علی خلیلی رزمنده بود که اینطور رفت " در عمق رفاقتشان همین بس که حدود یکسال و نیم بعد از شهادت علی، خواب زیبایی را آقانوید می بیند که شهید به او می گوید: امشب توانستیم اذن شهادتت را بگیریم…. 

ٱنان که خاک را بنظر کیمیا کنند 

آری شود، که گوشه ی چشمی بما کنند

شادی روح شهدا صلواتی هدیه کنیم

هنیئــا لک الشهاده

شهید نوید صفری

شهید علی خلیلی

@ra_soooo


پدربزرگوارشهیدسالخورده: 

یکی از کارهایی که از کودکی علاقه مند بود انجام بده این بوده که وقتی مهمان می اومد علاقمند بود پذیرایی کنه و قبل بلند شدن مهمان ها می رفت کفش هاشون رو جفت می کرد .

خیلی با محبت و مهربانی با همه برخورد می کرد، چون در خانواده همه نازش را می خریدند الحمدلله همه ی بچه های من خوبند ، همه شون به زبان می آوردند که آقامحمدتقی بهترین بوده.

شهید محمدتقی سالخورده

 @modafeonharem


از دست نوشته های شهید محمدحسین محمدخانی :

" مولای یا مولای، انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز "

و من گمشده در این ذلالت ضلیل و در جرگه ضالین این ذلالتم و تو نور هدایتی هستی، عالم تاب! 

عاجزانه می گویم و می خواهم : " کریمانه بر من بتاب " که محتاج این تابش کریمانه هستم. 

و ' یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ ' و پر کن کیل بی چیزی را از نور هدایت کریمانه ات و مرا از سجن و زندان این هوای نفس برهان که عمری را در این زندان ، به نادانی و جهالت محبوس گشته ام، ای کسی که برآورنده دعا هستی قبل از دعا 

عارفانه

حاج عمار

@shahidmohammadkhani



.در این فاصله ما چهار نفر با مرور عملیات و کنترل نقشه, آرایش جدیدی. را برای خط عملیاتی مان طراحی می کردیم. بعد از این تأیید این آرایش با تردد بین نیروها چیدمان نفرات را کنترل می کردیم . رساندن و تقسیم مهمات مرحله بعدی کار بود که مدیریت این قسمت خیلی مهم بود .وقتی کار تمام می شد ,نگاه می کردیم, می دیدیم کل خط از فرط خستگی به خواب رفتند و حالا ما چهار نفر با تمام خستگی باید خط را کنترل می کردیم و مراقب نیروها بودیم .من گاهی حین راه رفتن می خوابیدم. هر چهار نفر تا صبح راه می رفتیم و از طریق بی سیم از حال هم با خبر می شدیم و صبح همه چیز از اول تکرار می شد .زمان اوج درگیری ها پیش می آمد که چند شبانه روز نخوابیم .جلیل تعریف می کرد :"یک نیروی جوان سوری به ما ملحق شده بود به اسم بشار ,بهش فقط آموزش دادم که سلاح را چطور در دست بگیره و با فشار دادن ماشه شلیک کنه، وقتی به این اطمینان نسبی رسیدم که کسی بالای سرم هست و می تونه مراقبم باشه, از شدت خستگی سلاح را به دستش دادم و از هوش رفتم .وقتی بیدار شدم ,دیدم تمام خشاب را در کمترین فاصله از من خالی کرده و من آن قدر خسته بودم که بیدار نشدم ".

@ra_sooll



.

دلنوشته ای از زبان دوستِ جانبازِ شهید احمد مَشلَب

هو الحق 

مانده ام جا مانده ام،

آنها رفتند ولی انگار هیچ وقت نرفته اند و همیشه هستند ،

من مانده ام اما انگار اصلا نبودم که بروم.

اشک در چشمان من جمع می شود. ناگاه بغض می شکند و نمی گذارد با غرور با عکسهای جبهه درد و دل کنم.

 دوستانم.! .

یادشان به خیر. همان هایی که زمانی با هم روزگار می گذراندیم  خاطرات روزهای باهم بودن نفسم را میگیرد.

یک بار دیگر چشمانت را باز کن تا بعد از آن قیامت شود.

آری من #جا_مانده_ام. کاش من هم راهی راه حسین می شدم شهادت نصیبم می شد.

.مدافع حرم

شهیداحمدمشلب 

غریب طوس 

رفیق شهید 

حال یک جامانده را جامانده میفهمد فقط

عکس مزارشهیداحمدمشلب

روضةالشهدانبطیةلبنان

@AhmadMashlab1995



من را کشیدند کنار که:حاضری بری لاذقیه آموزش تی۹۰ببینی؟

از خدا خواسته پذیرفتم.دوباره تاکید کردند:قصه جدیه از الان باید کرنومتر رو صفر کنی .فکر کن امروز تازه رسیدی منطقه و شصت روز دیگه می مونی! اگر هستی بسم الله.

خاطر جمعشان کردم که شانه خالی نمیکنم. همین را با محسن در میان گذاشته بودند.او هم محکم پای قولش ایستاد.باهم راهی لاذقیه شدیم.به دلیل سابقه بیشترم من را گذاشتند فرمانده و محسن هم توپچی.

لاذقیه به بی حجابی و فساد شهره است .صبح ها که از استراحتگاه راه می افتادیم سمت محل آموزش سریع روی صندلی های انتهایی هایس جاگیر می شد پرده ها را می کشید و شروع می کرد به خواندن آیه الکرسی؛ آن هم با صدای بلند که بقیه همخوانی کنند.

چشمش را درویش می کرد که نگاهش به زن های بی حجاب گوشه ی خیابان نیفتد.یکی از بچه ها به شوخی سرش داد زد که حیف این نعمت الهی نیست که استفاده نمی کنی؟!

بعد دوید سر محسن را گرفت و چرخاند سمت پنجره.

محسن از رو نرفت و زود چشمش را بست.

شهید محسن حججی

@modafeonharem


ویژگی مثال‌زدنی ابوسجاد اهتمام ویژه‌ او در رساندن پیکر پاک شهدا به خانواده‌هایشان بود. در اکثر عملیات‌ها، او می رفت و پیکر پاک شهدا را برای تحویل به خانواده‌هایشان به عقب می آورد ماجرای شهادت او هم به همین طریق رخ داده بود. ابوسجاد رفته بود که پیکر شهدا را به عقب منتقل کند که مورد هدف تک تیر انداز دشمن قرار می گیرد و به دوستان شهیدش می پیوندد.

عکس فوق اولین عکس او بعد از ‌شهادت است و "تبسم" زیبای او نشانی بر حقانیت مسیری است که آرمانگرایان بزرگ عصر ما انتخاب کرده‌اند.

شهید افغانستانی مدافع حرم سید علی عالمی(ابوسجاد)

@modafeonharem



خاطره همسر شهید:

یکی از تفریح های ما حضور در گار شهدا بود . بین قطعه ها قدم می زد و سن شهدا را نگاه می کرد

 یک بار بهش گفتم : محمد ما که بمیریم چون من از دختر شهید هستم من را قطعه خانواده شهدا دفن می کنند اما داماد شهید را که را که نمی آورند ! 

بعد هم خندیدم.

 با جدیت گفت : قبل اینکه تو بخواهی بروی آن دنیا من بین این شهدا خوابیدم.

شهید محمد حسین مرادی

@modafeonharem


نماز جماعت

به نقل از همرزم شهید

عبدالرضا مانند  دوست و برادرم بود .در سوریه با هم بودیم.هنگام شهادت هم کنارش بودم

با صدای خوشی که داشت حتما باید اذان میگفت و همهء نیروهای حزب الله و سوری و فاطمیون را برای نماز بلند میکرد و میگفت حتما باید نماز به جماعت باشد.

میگفت یک مداح باید نمازش را به  جماعت بخواند.

شهید مدافع حرم عبدالرضا مجیری

@modafeonharem



تاسوعای سال ٩٢ بود▪️، بهمون خبر دادند، بچه های  مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه زینبیه، اطراف منطقه  حجیره، کردند

 تروریستها  رو سه کیلومتری از اطراف  حرم مطهر خانم زینب (س) ، دور کردن. صبح زود رفتیم اونجا و محمودرضا رو هم دیدیم 

خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود .

 پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایینش اوردم .

به اون ساختمون نگاه کردم  دیدم پرچم سرخ یاابالفضل  رو جاش به اهتزاز در آورده.

رسیدیم خیابون جلوی حرم  که دو سال احدالناسی جرات  رد شدن ازش رو نداشت و  تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند. 

و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود  .

رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمود رضا داره آروم گریه می کنه و سلام می ده :

 السلام علیکی یا سیدتنا زینب …

              شهید محمودرضا بیضایی 

@AhmadMashlab1995


اوقاتش را صرف نیاز به فقرا و نیازمندان کند میکرد

 همیشه آماده شهادت بود، مجاهدی که همیشه وضو داشت نمازش اول وقت بود و مناجات و نماز شبانه اش، نوای ایمان و شوق بود  در دل همسر و پنج فرزندش.

و خوشبحال دختران و پسر رحمان که تجسمی از یک انسان کامل را دیدند و آموختند.

شهید مدافع حرم رحمان بهرامی

سالروزشهادت

@modafeonharem




محمد پارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با عصبانیت و ناراحتی میگفت : مامان نذار شوهرت بره، گناه داره، میره شهید میشه. ایوب فقط میخندید. 

نیایش بعد از رفتن پدرش جیغ میزد و گریه میکرد و به من میگفت: بابا اگر شهید بشه تقصیر توئه ، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم.

حالا بعد از شهادت پدرشون می گویند: دلم برای بابام میسوزه که تیر به سرش زدن . ایوب میگفت: مریم جان، من میدانم شهید میشوم  عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچه‌ها بزرگ شدند پدرشان را ببینند. 

روزهای آخر  شهید زنده صدایش میکردم. موقع رفتن گفتم: ایوب جان وصیتنامه ننوشتی، گفت: نمازت را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود . فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم. 

 عکس های حضرت آقا و سید حسن نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت: اینها تمام سرمایه من هستند ، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی میگیرم ، و همه آن عکسها را با خودش به سوریه برد.

شهیدمدافع حرم ایوب رحیم پور

راوی همسر شهید 

@modafeonharem



اقا مرتضی نگاهی کرد و گفت: "امروز یه تمرین بزرگی را انجام دادی".

نگاهی به آقا مرتضی کردم و با تعجب گفتم: " من آقا؟"

بله. برو به حرفم فکر کن. من فقط یه راهنمایی می‌کنم.

من و فرید با دقت نگاهی به آقا مرتضی کردیم، و گفتیم: "بگید آقا"

- ببینید بچه‌ها، وقتی راپل کار می‌کنید، فرود لذت خاصی داره. شما از لبه یک ارتفاع خودتون رو به سمت پایین پرت می‌کنید. شاید کسی که از دور نگاه کنه یا کسی که تجربه راپل رو نداشته باشه، بگه ؛ "این چه کاریه؟ کجای این پرت شدن لذت داره" .

اگه کمی هم کوهنوردی بلد باشه، می‌گه ؛ "صعود شیرین تر از فروده"؛ اما شما لحظه فرود می‌تونید #فرشته باشید.

شما تو راپل یاد می‌گیرید  گاهی برای رسیدن به چیزی یا گرفتن دستی، باید فرود بیاید

@ra_sooll



داشتیم با ماشین از روستایی برمی گشتیم که ماشینمون نزدیک روستای مادر حاج حمید، بنزین تمام کرد

پیشنهاد کردم که به خانه مادرشون بریم و پول قرض بگیریم؛  ولی حاج حمید باناراحتی گفت : چیزی رو به شما می گم که آویزه گوشتون کنید

هیچ وقت خودتون رو نیازمند کسی غیر خدا نکنید

حتی اگه نیازمند شدید فقط از خدا بخواید و به اون توکل کنید

با ناراحتی گفتم : الان خدا برای ما بنزین می فرسته؟!

گفت : بله اگه توکل کنی می فرسته

بعد هم کاپوت ماشین رو بالا زد و نگاهی به آب و روغن ماشین انداخت که یک مرتبه یکی از دوستانش از راه رسید و مقداری بنزین بهمون داد

حاج حمید گفت : دیدی اگه به خدا اعتماد کنی خودش وسیله رو می فرسته؟

شهید سید حاج حمید تقوی فر

@modafeonharem


آن اوایل یڪبار که از معرکه برگشته بود وسط حرف‌هایش خیلی محکم گفت: 

جانفشانـی اصلاً کار آسـانی نیست» 

بعد تعریف ڪرد که؛

 آنجا در نقطه ای باید فاصله‌ای چند متری را در تیررس تکفیری‌ها می‌دوید و توی همین چند متر ، دختـرش کوثر آمد جلوی چشمش .

 @Agamahmoodreza



شهید مدافع حرم محمد علی خادمی

عشق حضرت زینب(س) از همان روزهایی که هیچ خبری از جنگ در سوریه نمایان نبود در وجودش شعله  می کشید.خواب هایی که می دید و عشقی که به نام زینب برای نام گذاری دخترش داشت نشانی از این محبت سرشار بود.وقتی جنگ شروع شد،برای رفتن هر کاری می کرد و تصمیمش را گرفته بود؛ تا آنجا که خودش را مهاجر افغانستانی جا زد و گفته بود هیچ خانواده ای در ایران ندارد.سرانجام راهی سوریه شد.به خاطر اخلاق خوبی که داشت باعث خنده خانواده بود.در آن مدت هم نتوانست خیلی دوام بیارد و می گفت:اگر شیعه بداند در سوریه چه اتفاقی می افتد و چه خبر است خودش با پای پیاده راهی سوریه می شود.

محمد علی خادمی به آرزویی که برایش یک عمر تلاش کرده بود و خودش را برایش ساخته و آماده کرده بود رسید؛ به دلیل اینکه گفته بود مهاجر و بدون خانواده است؛از وقت شهادتش تا خاکسپاری مدتی طول کشید،هرچند که قبل از قطعی شدن خبر شهادت همسرش خواب شهادت را دیده بود.

 @Agamahmoodreza


به نقل ازدوست شهید:شهیدعلاقه زیادی به شهیداحمدمشلب داشت علی دوماه قبل ازشهادتش این طورتعریف کرد:یه شب درخواب دوست شهیدم رادیدم ازاوپرسیدم شماشهیداحمدمشلب هستی؟گفت بله گفتم درخواستی دارم اینکه اسم من رودرلیست شهدانزدحضرت زهراسلام الله علیهابنویسی گفت اسم تورادران لیست دیده ام به ماملحق میشوی

@ra_sooll



خاطره یک سرباز .

تابستون بود و من سرباز بودم.

تو تیپ ۲۱ امام رضا (ع).

جلوی اکثر گردانها تو تیپ یه باغچه هست که معمولا سبزی توش میکارن.

سبزی های جلوی گردان تخریب خیلی تازه و خوب بود.

قبل نهار رفتم که یه پاتکی بزنم!

مشغول جمع کردن سبزی بودم که یه دفه یکی گفت چی کار میکنی سرباز؟!

یکی از نیروی کادر گردان تخریب بود.

گفت پس تو هستی میای سبزی های ما رو میبری.

منم که ترسیدم گفتم نه من نیستم.

خندید و گفت عیبی نداره هر چی میخوای ببر.

ازش خوشم اومد آدم خیلی آروم و با صفایی بود.

یه تسبیح دستم بود که گفت بده.

تسبیح رو دادم و احترام گذاشتم و رفتم.

چند روز بعد با دوستام داشتیم میرفتیم که یکی صدام زد.

برگشتم همون نیروی گردان تخریب بود.

گفتم در خدمتم بفرمایید.

گفت تسبیحت برادر!

تسبیح رو گرفتم.

خیلی برام جالب بود که به خاطر یه تسبیح دنبالم گشته بود تا بهم برشگردونه.

اسمش نمیدونستم اما چهره و لبخندش کامل یادم بود.

چند وقت بعد گفتن یکی از نیروهای گردان تخریب که مدافع حرم بوده شهید شده.

وقتی عکسشو دیدم باورم نمیشد.

اون کادر شهید ، زاده اکبر بود.

حالا بعد گذشت کلی زمان و اتمام خدمتم من هنوز اون تسبیح رو دارم.

خیلی واسم عزیزه و حس خوبی بهم میده.

شهید علی زاده اکبر

@modafeonharem



من و حامد از بچگی به واسطه همکار بودن پدرهامان باهم دوست بودیم ;اما همکار شدن خود ما باهم و هم سرویس شدنمان به تحکیم این دوستی و تبدیلش به رفاقت بیشتر کمک کرد. من و حامد چند مأموریت داخلی باهم بودیم. گاهی خیلی ظریف به قول بچه‌ها زیرپوستی درس اخلاق می داد .مسیر برگشت یکی از همین مأموریت ها اصطلاحاً از بالا شهر به پایین شهر آمدیم. حامد بین راه شروع کرد به طرح موضوع. از امکانات آدم های مرفه تا سختی های قشر ضعیف جامعه حرف زد .آخرش هم گفت: "فردای قیامت اگه ناشکری کرده باشیم, کاری را درست انجام نداده باشیم یا برای دلمون کارکرده باشیم, خدا همین بچه های مرفه و بی درد را می بره بهشت ;چون تکلیفی نداشتند .من و تو هم باید بمونیم توی صف".کمی باهم حرف زدیم تا به مقر اصلی رسیدیم. وقت ناهار گذشته بود .من و حامد یک سفره کوچک جلوی تلویزیون پهن کردیم و شروع کردیم به ناهار خوردن .برنامه ورزشی در حال پخش بود .قهرمان یکی از رشته های ورزشی را نشان می داد .یادم نیست, فکر می کنم یکی از بچه‌ها گفت: "این بنده خدا تو رفاه کامل زندگی می کنه و.".داشت تعریف می کرد که به حامد گفتم: "من حاضرم به خاطر این برم تو صف بهشت, بنده خدا از استیلش مشخصه حوصله توی صف بودن را نداره ".حامد نگاهی به من کرد و گفت: "رسول شوخی کردم ".همان طور که به صورتش نگاه کردم, خندیدم و گفتم: "حامد تنها راهی که نباید توی صف بمونیم و بتونیم سریع رد بشیم, شهــادتـه ,شهــادتـــ ".

 رفیق مثل رسول 

@ra_sooll


 

با سلام و عرض درود بر روان پاک شهدا علی‌الخوص شهدای مدافع حرم مطلبی خواستم به عرض شما سروران گرامی برسانم متاسفانه دیگر در این وبلاگ دیگر نمی شود مطلبی گذشته شود ظرفیت پیام محدود شده است و نمی شود که دیگر بروزرسانی شود ادامه مطالب در وبلاگ دیگر با هم شیوه و با نام (شهدای زینبی  http://shohadaezeinabi.blog.ir/) است عزیزان دنبال کننده این وبلاگ برای ادامه مطالب به آن وبلاگ مراجعه کنید و نظرات ارزشمندتان را آنجا بازگو کنید.  



از این اخلاق روح‌الله خیلی خوشم میومد. هیچ وقت قسم نمی‌خورد. 

برای تاکید روی حرفش، فقط می‌گفت:

راست میگم »

به نقل از: یکی از دوستان

شهید مدافع حرم 

شهید روح الله قربانی

شهادت خوب است ولی تقوا بهتر

 @zakhmiyan_eshgh


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها