.در این فاصله ما چهار نفر با مرور عملیات و کنترل نقشه, آرایش جدیدی. را برای خط عملیاتی مان طراحی می کردیم. بعد از این تأیید این آرایش با تردد بین نیروها چیدمان نفرات را کنترل می کردیم . رساندن و تقسیم مهمات مرحله بعدی کار بود که مدیریت این قسمت خیلی مهم بود .وقتی کار تمام می شد ,نگاه می کردیم, می دیدیم کل خط از فرط خستگی به خواب رفتند و حالا ما چهار نفر با تمام خستگی باید خط را کنترل می کردیم و مراقب نیروها بودیم .من گاهی حین راه رفتن می خوابیدم. هر چهار نفر تا صبح راه می رفتیم و از طریق بی سیم از حال هم با خبر می شدیم و صبح همه چیز از اول تکرار می شد .زمان اوج درگیری ها پیش می آمد که چند شبانه روز نخوابیم .جلیل تعریف می کرد :"یک نیروی جوان سوری به ما ملحق شده بود به اسم بشار ,بهش فقط آموزش دادم که سلاح را چطور در دست بگیره و با فشار دادن ماشه شلیک کنه، وقتی به این اطمینان نسبی رسیدم که کسی بالای سرم هست و می تونه مراقبم باشه, از شدت خستگی سلاح را به دستش دادم و از هوش رفتم .وقتی بیدار شدم ,دیدم تمام خشاب را در کمترین فاصله از من خالی کرده و من آن قدر خسته بودم که بیدار نشدم ".

@ra_sooll


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها