من را کشیدند کنار که:حاضری بری لاذقیه آموزش تی۹۰ببینی؟

از خدا خواسته پذیرفتم.دوباره تاکید کردند:قصه جدیه از الان باید کرنومتر رو صفر کنی .فکر کن امروز تازه رسیدی منطقه و شصت روز دیگه می مونی! اگر هستی بسم الله.

خاطر جمعشان کردم که شانه خالی نمیکنم. همین را با محسن در میان گذاشته بودند.او هم محکم پای قولش ایستاد.باهم راهی لاذقیه شدیم.به دلیل سابقه بیشترم من را گذاشتند فرمانده و محسن هم توپچی.

لاذقیه به بی حجابی و فساد شهره است .صبح ها که از استراحتگاه راه می افتادیم سمت محل آموزش سریع روی صندلی های انتهایی هایس جاگیر می شد پرده ها را می کشید و شروع می کرد به خواندن آیه الکرسی؛ آن هم با صدای بلند که بقیه همخوانی کنند.

چشمش را درویش می کرد که نگاهش به زن های بی حجاب گوشه ی خیابان نیفتد.یکی از بچه ها به شوخی سرش داد زد که حیف این نعمت الهی نیست که استفاده نمی کنی؟!

بعد دوید سر محسن را گرفت و چرخاند سمت پنجره.

محسن از رو نرفت و زود چشمش را بست.

شهید محسن حججی

@modafeonharem


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها